آخرین مطالب

ملاقات سازی

میانه اردیبهشت، چند روزی عمه و عموهایم در خانه‌مان مهمان بودند. تمام هفته آن‌قدری که باید برای کلاس ویولن سه‌شنبه‌ام تمرین نکرده بودم. برای همین مجبور شدم سه‌شنبه را

باور کنم یا نکنم قلبمو جا گذاشتو رفت

در کمدی گاهی وقتی کاراکتری می‌خواهد حرف، حرف خودش باشد، صحنه بعدی‌اش این است که تصمیمش را کامل عوض کرده است. به قول چارلی چاپلین «زندگی در کلوزآپ یک

سیرت یا صورت

زیبایی در آن دور دورها در دوران نوجوانی خیلی دلم می‌خواست زیبا باشم. لبخندم گیرا باشد و چشمانم محسور کننده. جلوی آیینه، لبخند زدن را تمرین می‌کردم تا ببینم

چگونه امنیت ریاضی همه‌چیز را تغییر داد

پیش داستان من بچه‌ی اول خانواده هستم. درست بعد از این‌که به پدر و مادرم گفتند نمی‌توانند بچه‌دار شوند. اواخر دهه بیست سالگی‌شان بود و حسابی آماده بودند که

کتاب نخواندن و ننوشتن و شوق

آخرین کتاب از آخرین باری که کتاب خوانده‌ام، دو هفته می‌گذرد. خجالت آور است می‌دانم. البته شعر خوانده‌ام. چند کتاب را هم باز کردم. اما بعد از چند پاراگراف