ملاقات سازی

میانه اردیبهشت، چند روزی عمه و عموهایم در خانه‌مان مهمان بودند. تمام هفته آن‌قدری که باید برای کلاس ویولن سه‌شنبه‌ام تمرین نکرده بودم. برای همین مجبور شدم سه‌شنبه را تا بعدازظهر در اتاقم بمانم و تمرین کنم.

سال بدی را گذرانده بودم. می‌دانم همه می‌خواستند به من کمک کند.‌ وقتی عمویم علاقه‌ام را به موسیقی دید، پیشنهاد داده بود برای تغییر روحیه با یکی از آشنایان دورش صحبت کنم. دختر یکی از دوستانش. دختری که چندساز بلد بود حالا هم در شهر خودمان، تهران، موسیقی می‌خواند. به نظرم جالب آمد.

بعدازظهر همان سه‌شنبه، عمویم شماره‌اش را به من داد. آدرس خانه‌مان را برای‌ آن دختر فرستادم و اتاقم را هول هولکی مرتب کردم. وقتی در اتاقم نشسته بودیم، فهمیدم باید تمرین می‌کردم‌که چه باید بهش بگویم. خیلی وقت بود که با آدم تازه‌ای آشنا نشده بودم. فکر کنم دفعه قبلش زمانی بود که خوابگاه بودم. حدود دو سه سال قبلش.

من آدمی نیستم که در ملاقات های اول به دل بشینم. به کمی وقت نیاز دارم. خیلی معذب بودم. انگار بعد از چند ماه تنهایی و فرورفتن در خودم، همه چیز یادم رفته بود. کم مانده بود در گوگل سرچ کنم «وقتی کسی را برای اول می‌بینید چه باید بگویید» حداقل او راحت به‌نظر می‌رسید. اولش که زمین نشست با خنده گفت: «من فقط اسمت را می دانم.»

که خوب نبود. دیگر برای معرفی چه داشتم؟ مغزم جوری خالی شده بود که انگار چند دقیقه پیشش به دنیا آمده بودم. عمه‌ام کنارمان نشست. بعدش هم زن‌عمویم. در سکوت، چای و میوه می‌خوردیم‌. من مزه هیچ چیزی را حس نمی‌کردم فقط به یک شروع درست حسابی فکر می‌کردم. تنها موضوع، موسیقی بود. نگاهی به بقیه انداختم تا یادم بیافتد من با آدم‌ها حرف زده‌ام. کمی از خودش پرسیدم. همین سوال‌های معمول. از دانشگاه و خوابگاه. زود هم تمام شد و دوباره سکوت.

گفتم: :«خونواده‌ی ما عموما اهل ریاضی و فیزیک و بازی‌های فکری و این‌جور چیزهاس.» عمه‌ام تایید کرد.

ادامه دادم: «برای همین زیاد با هنر آشنا نیستم. ولی خب دوسش دارم.»

بی معنی بود اما تیری در تاریکی فکر کردم کمی سکوتم را توضیح بدهد. شاید هم فکر کرد که فکر می‌کنم او آن‌قدر متفاوت است که نمی‌توانم با او ارتباط برقرار کنم. اما سریع جواب داد: «خب منم بازی‌های فکری، دوست دارم.» بازی‌هایی مثل مکعب روبیک و کنارهم قرار دادن چند قطعه کنار هم طوری که درست در یک مستطیل قرار بگیرند و فلزهایی که به سختی چفت هم می‌شدند و بعد جدا. هربار که خانه‌مان بود، از بازی فکری هم استقبال می‌کرد. من بیشتر از دور تماشا می‌کردم و فقط اگر کسی می‌گفت که این‌جور چیزها خیلی زود کلافه‌اش می‌کند یا «مغزش نمی‌کشد» تاییدش می‌کردم.

بعد از کمی دیگر سکوت، دلم را به دریا زدم و گفتم: «من واقعا نمی‌دونم چی باید بپرسم. ملاقات اول سخته.»

آرام خندید: «راحت باش» حالا معلوم بود موضوع این نیست که دلم نمی‌خواهد با او حرف بزنم. کمی از خودش گفت. الآن از دانشگاه می‌آید این‌جا و این‌که درس خواندن در رشته نوازندگی موسیقی ایرانی چه‌جوری است. به ویولونم که گوشه‌ی اتاق روی کیفش بود نگاه کرد و گفت : «ویولن می‌زنی.»

گفتم: «زیاد نه. یک ساله و خورده‌ایه که شروع کردم. تازه رفتم کتاب دومش.» کتاب را نشانش دادم. ورق زد: «من تا پنجمش رفتم ولی ادامه ندادم.»

بالاخره سوالاتم را می‌توانستم از کسی بپرسم.. تمرین‌هایم را نشانش دادم و نواختمشان که راهنمایی‌ام کرد و در کلاس آن روز، خوب بودم.

خواست با من به آموزشگاه بیاید تا معلم سازش بشود. بعد از کلاسم به چند آموزشگاه دیگر سر زدیم. من تمام مدت دنبال دو تا سوال به‌دردبخور می‌گشتم. پرسیدم: «من شنیدم که یادگرفتن موسیقی باید از بچگی باشه.»

کلمات را شمرده و با طومنینه ادا می‌گفت: «خب البته. در مورد خواننده‌ای که الآنم کارش خوبه، گفتن باید از بچگی شروع می‌کرده که صداش پخته‌تر باشه.»

گفتم: «ولی من که نمی‌خوام خواننده بشم. همون یاد گرفتن سازو می‌گم»

توضیح داد که نوازنده زبردستی که ساز هم می‌سازد، همه ‌چیز را از چهل سالگی شروع کرده بود. برایم امیدوار کننده بود.

عجیب غریبی ملاقاتمان فقط به خاطر مهارت ضعیف ارتباط اجتماعی من نبود. بیشترش به خاطر این بود که فکر کردم چه می‌شد اگر من در دبیرستان کمی مقاومت می‌کردم و پی موسیقی را می‌گرفتم. سروده‌هایی از آب در‌آمد همراه با موسیقی که خودم ساختم. فکر وجود نسخه دیگر من بود که معذبم می‎‌کرد.

برای شام مهمان‌های بیشتری داشتیم. شب هم جایش را در اتاق خودم انداختم. کات به هشت ماه بعدش که زنگ زد پدر مادرش تهرانند و عصر به خانه‌مان می‌آیند. آخر شب هم در اتاقم تقریبا دراز کشیده پاهایم را دراز کرده بودم. او هم روی تختم دراز کشیده بود و از من سوال‎های خوبی می‌پرسید. مثل «وقتی ناراحت میشی، چیکار می‌کنی؟»

گفتم که من به کمی وقت نیاز دارم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *