سیرت یا صورت

زیبایی در آن دور دورها

در دوران نوجوانی خیلی دلم می‌خواست زیبا باشم. لبخندم گیرا باشد و چشمانم محسور کننده. جلوی آیینه، لبخند زدن را تمرین می‌کردم تا ببینم قشنگ می‌شود یا نه. آن‌قدر به خودم زل می‌زدم که آخرش تصویرم عجیب و ناآشنا به نظر می‌آمد.

مادرم اهل آرایش‌کردن نبود. پدرم حتی بوی کرم مرطوب‌کننده را هم متعفن می‌دانست. من ولی دوست داشتم زیبا باشم. اما از قضا، از همان ابتدای نوجوانی فهمیده بودم چیزهایی که من دارم، دور از معیارهای زیبایی هستند. تقریبا قاطی باقالی‌ها. پنجم دبستان هم‌کلاسی‌هایم مرا به خاطر موهای پشت لبم – دوست ندارم بگویم سیبیل- مسخره می‌کردند. من هم با قیچی کاغذ تا جایی که می‌شد کوتاهشان کردم. بعدش مادرم گفت: «نترسیدی از مدرسه اخراجت کنن؟»

بقیه خصوصیات ظاهری‌ام هم اوضاع بهتری نداشتند. ابروهایم که با ابروهای زورگوی محل در فیلم‌های قدیمی هیچ فرقی نداشت. رنگ موهایم هم از شبق مشکی ترک نبود . قهوه‌ای کدری که رنگش اسمی نداشت. به اندازه‌ی موهای قشنگ مادرم فرفری نبود. هر بار که بعد از حمام شانه‌شان می‌کردم، شانه جایی گیر می‌کرد. آن‌وقت محکم‌ می‌کشیدمش تا رها شود و چندبار این کار را تکرار می‌کردم تا سرم درد می‌گرفت و چند لحظه برای استراحت غر می‌زدم.

«حالا که قیافه نداری، یه چیز دیگه داشته باش تا دلمون بخواد باهات وقت بگذرونیم.»

شاید بگویید: «البته. اصلا میگن سیرت آدم مهم‌تر از صورتشه» باید بگویم من مخالفم. هیچ‌کدامشان مهم‌تر از دیگری نیستند. زیبایی، برای من یک احساس است. نه یک تعریف. زیبایی، دارا بودن یک سری استانداردهای بی‌اساس نیست. بلکه حس وقتی است که لباس‌های تمیزت را می‌پوشی و به خودت در آیینه چند ثانیه بیشتر نگاه می‌کنی.

هفده سالم بود. با دلخوری به پدر و مادرم گفتم: «من زشتم.» آن‌ها گفتند: «خب یه کار دیگه انجام بده. یه چیزی یاد بگیر.»

آن‌وقت سعی کردم ادای مهربان‌ها را دربیاورم. چون فکر کردم قرار نیست کسی بخواهد نزدیک من بیاید. من باید پیش‌قدم بشوم. باید ازشان تعریف کنم و همیشه قرار است کسی باشم که می‌گوید: «واقعا تو خوشگلی.» و در جوابش هیچ وقت نشنود: «تو هم همین طور.»

احتمالا جمله «اصلا زیبایی درون مهم است» حس فرهیخته بودن به آدم می‎دهد. اما در پاسخ به کسی احساس زیبایی نمی‌کند یعنی او واقعا زشت است و این یک نقص محسوب می‌شود. حالا او باید با شخصیتش، زیبایی‌ نداشته را مثل یک اشتباه، جبران کند. زیبایی‌ای که یک ایده است تا یک حقیقت. این جمله، برخلاف ظاهرش ادعا ندارد که معیارهای زیبایی همیشه در حال تغییرند و غیرقابل اتکا هستند. درست مثل ابروهای من که حالا مدل پهن ابرو محبوب شده است. همین طور نمی‌گوید «ما نباید بگذاریم تا صنعت‌هایی که دنبال کنترل و درآمدزایی هستند، فکرمان را نسبت به خومان تغییر دهند.» نمی‌گوید «اصلا ما بیشتر از بدنی هستیم که یکسان نخواهد ماند. ما روحمان و تجربه‎‌هایمان هستیم.»

بلکه طعمه را بالای بینی انسان روی تردمیل گرفته است و می‌گوید: «درست نزدیکت است، پس به دستش بیاور. ارزشت را به دست بیاور.»

اصلا یکی نیست بگوید «چرا باید به خاطر چیزهایی که با آن به دنیا می‌آییم، سرزنش یا تشویق بشویم؟»

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

6 پاسخ

  1. چه متن قشنگی نوشتی، یاسمن جان. دقیقن حرف‌تون درسته، چیزهایی که اون زمان زیبا نبودند، الان زیبا هستند. چقدر مثال تردمیل رو زیبا به کار بردی. دقیقن همینه. ممنون از متن زیبات.

  2. سبک نوشتن و خوداظهاری‌تون عالیه. دقیقن زیبایی یک مفهوم نسبیه و هر شخص، هر جامعه و هر سرزمینی تعریف خاص خودش رو از زیبایی داره.

  3. سبک نوشتن و خوداظهاری‌تون عالیه. دقیقن زیبایی یک مفهوم نسبیه و هر شخص، هر جامعه و هر سرزمینی تعریف خاص خودش رو از از زیبایی داره.

  4. سبک نوشتن و خوداظهاری‌تون عالیه. دقیقن زیبایی یک مفهوم نسبیه و هر شخص، هر جامعه و هر سرزمینی تعریف خاص خودش رو از ازیبایی داره.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *