آخرین کتاب
از آخرین باری که کتاب خواندهام، دو هفته میگذرد. خجالت آور است میدانم. البته شعر خواندهام. چند کتاب را هم باز کردم. اما بعد از چند پاراگراف بستمشان. چون نتوانستم ادامهشان بدهم. نمیدانم چهام شده است. دیروز صبح اسپرسوی دوبل خوردم. اولین بارم بود. آخر خیلی خوابم میآمد و باید یک جوری دیروز زنده میماندم. بعد از کارم رفتم خیابان انقلاب. با خودم گفتم دو تا کتاب میخرم و میروم خانه و با اشتیاق مینشینم میخوانمشان و بعد از هم تمام کتابهای نخواندهای که قبلا خریدهام را میخوانم. نقشهی خوبی بود، مگر نه؟
نه نبود. چون هرچه گشتم نتوانستم کتابی انتخاب کنم. آخرش با یک کتاب شعر ادگار الن پو برگشتم. در اتوبوس چندتایش را خواندم. عاشق یکی از شعرهایش به اسم تنها شدم.
و هرچه را که دوست داشتم ، به تنهایی دوست داشتم
نوشتن
حالا این به کنار. چند روزی بود، اینجا نیامده بودم. داستانم را هم بگذاریم کنار. ولی باور کنید هر روز مینویسم. یک دفتر با جلد پس زمینه سیاه و گلهایی با رنگهای بهاری دارد. یک خودکار خیلی سی کلاسیک آبی هم دارم که با آن مینویسم. آن را فقط برای نوشتن روزانه و اینجور چیزها گذاشتهام. یادم است موقع امتحان ریاضی یک تا خودکار آبی کنکو را تمام میکردم. پس با خودم گفتم موقع نوشتن هم باید زود به زود خودکار تمام کنم. البته به این زودی هم که فکر نمیکنم تمام شود.
البته با تمام اینها، بیشتر از آنکه برای کارهای نکردهام اضطراب داشته باشم، شوق دارم. دیشب تمام کتابهایی که باید بخوانم را روی تختم گذاشتم و به قید قرعه چندتایشان را برداشتم. خواستم سعدی هم بخوانم. ولی چند شعری را که خواندم دیواری را بین خودم و شعرهایش حس کردم. نمیدانم من گارد گرفته بودم یا سعدی؟ به هر حال این هم زبان میبرد. یک مدتی عادت داشتم هر شب از یک شاعر میخواندم. که فکر بدی نیست. میتوانم دوباره انجامش بدهم.
اولین آلبوم بعضی خوانندهها به آدم انگیزه میدهد. منظورم اولین آهنگهایی که ساختنهاند است. مسیر پیشرفتشان را کاملا میشود دید. همهاش استعداد نبوده است.
الآن هم خیلی دوست داشتم که میتوانستم که بیشتر بنویسم. ولی اگر بیشتر بیدار بمانم فردا را باید با یک قهوه زنده بمانم.
آخرین دیدگاهها