هیجان‌زده

دیشب بعد از دیدن سریال امیلی دیکنسون، موقع آزادنویسی فکرهایی در ذهنم می‌گذشت که تصمیم گرفتم برای تا آخر سال یک چالش دیگر را اضافه کنم. چالش ۱۰۰ روزه شعر نوشتن و انتشار هر روز یک مقاله در این سایت. شاید تاثیر فیلم Julie and Julia که جمعه شب دیدم هنوز به تنم مانده بود. جولی هر روز در وبلاگ آشپزی اش می نویسد. هرروز هرروز. این ایده من را هیجان‌زده کرد. هیجانی که یادم نمی آید آخرین باری که حسش کردم، کی بود.

جدولم را ساخته‌ام که هنوز پرینتش را نگرفتم. الآن هم شام خورده‌ام و این‌جا پشت میزم نشسته‌ام تا چیزی بنویسم. ایده که نداشتم. اصلا هم نمی‌فهمم چرا باید این چرت‌وپرت‌هایم را کسی بخواهد بخواند. ولی موضوع این نیست که کی می‌خواهد این‌جا را بخواند. قراری که با خودم گذاشتم و دنبال کردن آن هیجان که خدا می‌داند بار بعد کی حسش خواهم کرد، مسئله است. چند مدت بود که دلم می‌خواست یک چیزی ذوق کنم. با خودم بگویم «خب یاسی! از همین امروز بیا این کارو شروع کنیم و بهش پایبند بمونیم. ببین چقدر انجام دادنش کیف میده. ولشون کن. مهم نیست چی میشه. منو ببین. تو خوشحالی؟ آره؟خب همین برام مهمه.»

البته فقط این سایت رو تو سبدم نگذاشتم. من تو کارگزاری بیمه، کار می‌کنم. یک کارمند اداری نیمه دولتی. هرچه باشد، ساعت چهار تمام می‌شود. ساعت‌های زیادی از روز باقی نمی‌گذارد. ولی ساعت‌ها خالی که بمانند، روحم را افسرده می‌کنند.

من به جایی تعلق نداشته‌ام (یک ایده‌ برای شعر امشب!) من به این‌جا نیاز دارم. بحث این نیست که من برای هنر ساخته شده‌ام یا نه. این‌ها همه‌اش حرف است. من روحم به هنر نیاز دارد.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *