پچ آدامز، پزشکی با بینی قرمز

همیشه فکر می‌کردید اگر دانشی داشته باشید همه چیز بهتر می‌شود، مگر نه؟ حتما اخلاق مدار می‌شوید و حرفه‌تان را به بهترین شکل ممکن پیش می‌برید؟ از قضا، این‌دو هیچ ربطی به یک‌ دیگر ندارند.

در فیلم پَچ آدامز Patch Adams ، پچ آدامز چند روزی را در یک بیمارستان روانی می‌گذراند. او راه خانه اش را نمی‌داند. پزشک آن بیمارستان، وقتی پچ حرف می‌زند، در قهوه‌اش شیر و شکر می‌ریزد و آن را مزه می‌کند و کمی شیر اضافه می‌کند. تمام مدت سرش را بالا نمی‌گیرد. فرمی را پر می‌کند و از پچ سوال‌های بی‌ربط می‌پرسد. پزشک آن جا کمکی به او نمی‌کند. اما بیمارها چرا؟ پچ به هم اتاقی اش کمک می کند. با یکی از بیماران حرف می‌زند و لیوان چای‌اش را چکه می‌کند، برایش تعمیر می‌کند.

داری به مشکل نگاه می‌کنی. اگه روی مشکل تمرکز کنی، راه حل‌و نمی‌بینی.

او از بیمارستان بیرون می‌آید و دانشکده پزشکی را شروع می‌کند. سال دوم دانشجویان در بیمارستان آموزش می‌بینند ولی اجازه ارتباط با بیماران را ندارند. پچ قوانین اشتباه را زیرپا می‌گذارد. بر خلاف دیگران به جای خطاب قرار دادن بیمارها با عنوان بیماری‌شان یا شماره تخت‌شان اسم‌شان را می‌پرسد. هر چند که توبیخ می‌شود. او کودکان سرطانی را با گذاشتن یک دماغ دلقکی قرمز روی بینی خودش، می‌خنداند.

اما از سوی مدیر چندین بار توبیخ و بازخواست می‌شود. مدیر دانشکده پزشکی، مردی مقتدر، خشک و قانونمند است. سخنرانی‌ای که در اولین دیدارش با دانشجویان دارد می‌گوید: «این‌جا انسانیت را از شما بیرون می‌کشیم تا ازتان دکتر بسازیم.» او به نمرات بالای پچ، مشکوک می‌شود. هم‌چنین هم‌اتاقی خوابگاه، پچ را مورد نقد قرار می‌دهد که پچ به او می گوید:« تو فکر می‌کنی باید عوضی باشی تا پیشرفت کنی و واقعا هم فکر می‌کنی این ایده جدیدی است.»

علم پزشکی برای کمک به انسان است. آن هم در آسیب‌پذیرترین موقعیت‌شان. کمکی بزرگ به بشریت است. اما نمی‌تواند حس انسان دوستانه یا همدردی را در پزشک تقویت کند. دانستن هیچ علمی نمی‌تواند به توسعه فردی کمک کند . پچ، ارتباط گرفتن با بیماران را از دانشکده یادنگرفته بود. آن را از زندگی خودش، از تجربه‌اش به دست آورده بود. وقتی که می‌خواست خودکشی کند و خودش را به بیمارستان روانی معرفی کرده بود، راه خانه‌اش را نمی‌دانست. او به هم‌اتاقی‌اش کمک کرد که بتواند از توهم‌های ترسناکش بگذرد و به سرویس بهداشتی که درست طرف دیگر اتاق بود برود. پچ زندگی اش را به دست آورده بود. او خانه‌اش را خیلی قبل از این که دکتر شود، پیدا کرد.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *