شعر نوشتن با این آرزو آغاز می‌شود

آرزوی محالت

شعر نوشتن جز آرزوهای دور از دسترس است. حداقل از دور این طور است. اگر بگویی می‌خواهی نجار بشوی، پاسخ ساده است؛ آموزش ببین و تمرین کن. اما شعر نوشتن فرق دارد. اولش که تو اصلا استعداد داری؟ منظورش هم این است آیا از اول شعرهایت قشنگ هستند؟ آیا گوشه‌ای نشسته بودی و صدای فرشته‌ها را شنیدی و فهمیدی تو همیشه شاعر بودی؟ آیا وقتی نوشتی خودکارت به خودش گفت قلم و بعد دفترت را تکاندی تا اضافی گردو غبار طلا از نوشته‌هایت پاک شوند؟

نه، هیچ‌کدام از این‌ها اتفاق نیفتادند؟ خب تو استعدادش را نداری.

خیلی غیر منطقی بود؟ اما مگر نه این که هر که دلش می‌خواهد شعر بنویسد، آرزویش آن قدر برایش محال است که حتی بلند نمی‌تواند بیانش کند؟ خب تو که تا حالا حافظ و باباطاهر و خیام و مشیری و اعتصامی و نیما خوانده‌ای. با ذوق چند خطی می‌نویسی. بعدش یک نگاه به شعرهایی که تا الان خواندی می‌اندازی و یک نگاه به نوشته‌های خودت. فکر می‌کنی جفتشان شعر حساب می‌شوند؟ تو دقیقا همان کاری را انجام دادی که حافظ می‌کرد؟ نه. این که همان نیست. تو حتی نمی‌دانی چه نوشتی. حالا از کجا بفهمی شعر نوشتی یا نه؟ اصلا خودت را گول نزن و بزرگ شو و دیگر بهش فکر نکن.

ماندن یا رفتن، مسئله این است

ولی بار بعدی که از شدت احساساتت نمی‌توانی نفس بکشی و دنیا وزنش را انداخته روی شانه‌های تو، چه؟ تو دفترت را می‌گذاری جلویت و چیزی که در فکرت است را می‌نویسی. آن آرزو هنوز ازت دل نکنده است. پس می‌نویسی و می‌نویسی و روی شعرا میخ می‌شوی. به تک‌تک کلماتشان خیره می‌شوی. فکر می‌کنی چه شد که شاعر این کلمه را انتخاب کرد و  ماجرا را از این زاویه دیده است. نوشتن بعدی‌ات، صداهای مبهمی هستند که راهنمایی‌ات می‌کنند و به شعرت جهت می‌دهند.

اگر تو بدترین شعر را بنویسی چه می‌شود؟ اگر آن‌قدر بد بنویسی که روح شاعرها همگی به خوابت بیایند و ازت بپرسند “چی باعث شد که فکر کنی می‌تونی بنویسی؟” می‌توانی بهشان پاسخ بدهی “یک آرزو؛ همه چیز از یک آرزو شروع شد.”

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *