- چه شد که فهمیدی شاعری؟
نمیتوانم بگویم استعدادی دارم. چیزی که همیشه میدانستهام این است که شعر, احساساتم را ترجمه میکند و آنها را در تصویری نشانم میدهد. برای همین نتوانستم شعر ننویسم, حتی اگر شعرهای خوبی نبودند. باید ذهن پر هرج و مرجم را رشته میکردم و در دفترچهی کوچکی که همیشه با خودم داشتم ثبت میکردم. من هیچ گاه استعداد درخشان نداشتم, من شوق و عطش درخشانی داشتم.
برای همین فکر نمیکنم روزی فهمیدم که شاعر شدهام. بعید میدانم این مسیر هیچ شاعری بوده و یا خواهد بود.
تا جایی که یادم است همیشه دلم میخواسته شعر بنویسم و روزی با خوم گفتم اگر بدترین شعر دنیا هم شد اتفاق بدی نمیافتد و همین شروعی بود تا بیشتر بنویسم و بیشتر شعر بخوانم.
شعر خوب به چه شعری میگویند؟
جوانتر که بودم میترسیدم روزی برسد و من تمام دفترچههای شعرم را اشتباهی بزرگ بدانم ولی حالا میفهمم که حتی بدترین چیزهایی که نوشتهام هم اشتباه نیستند. نداشتن معیارهای معمول یک شعر خوب, آنها را شعرهای بدی نمیکند.
شعر خوب تعریفهای زیادی میتواند داشته باشد و البته من بهترین فرد برای قضاوت شعر نیستم. برای نوشتههای خودم اگر دوست داشتنشان را تنها دلیل ندانیم, شعر خوب تصویری میسازد, حسی را انتقال میدهد, یعنی احساسات و افکار را بیان کند و از زبانشان حرف میزند و البته هر کلمهاش صادقانه و از ته قلب است.
در مورد ساختار و قالب هم استانداردهای زیادی را میشود به شعر دیکته کرد که همهشان کاربردی هستند. ولی استانداردها باید به کمک بیایند و نه این که چهارچوبی بسازند که شعر را بخواهیم مجبور کنیم هرطور شده خودش را تطبیق دهد.
به کسی که هنوز مطمئن نیست راه شاعری مناسب اوست یا نه چه توصیهای داری؟
تو مطمئن نمیشوی؛ پس برای تاییدی صبر نکن. این شک که آیا تو شاعر خوب و یا اصلا شاعر هستی همیشه با تو میماند برای همین نمیتوانی تصمیمهایت را بر اساس ترسات بگیری. اینجا فضایی برای توست تا هرچه قدر که میخواهی بتوانی رها باشی؛ آن قدر آزاد که کمی بعد, دنبال چهارچوبی بگردی. اما احساساتهایت نمیتوانند تصمیم گیرنده نهایی باشند. آنها رهبری نمیکنند, خلق میکنند.
آخرین دیدگاهها