امتحانات نوبت اول سال سوم راهنمایی بود, و من آنترم فقط از زنگهای انشاء لذت میبردم و زیاد کاری با ریاضی نداشتم. چند تا موزیک ویدوی لیندزی استرلینگ را دیدهبودم که ویالن مینوازد و میرقصد. پس فکر کردم چه کار جالبی.
پدرم هم فهمیده بود و گفت اگر ریاضی این ترم را بیست بشوی, برایت ویالن میخرم. آخرین بیست ریاضی سال پنجم دبستان بود و بعد از آن, حتی نزدیکشم هم نشده بودم.ولی آن قدر برای امتحانش با پدرم تمرین حل کردم که بیست را گرفتم.
ویالن هم خیلی قشنگ بود. ولی اصلا به آن آسانی نمیشد حتی صدایی داشته باشد. در عوضش ریاضی را راحتتر حل میکردم. البته ناگفته نماند بدون پدرم پانزده هم نمیگرفتم. برای همین از آنطرف کمی که با ساز سروکله زدم, نتیجهاش این شد که فعلا درس و کنکور واجبتر است. ویالن هم در جلدش گوشهی اتاقم خاک میخورد و من را تماشا میکرد که آن سالها بر سر خودم و ریاضی میزدم. تابستان سال دوم و سوم دانشگاه بود که خودم شروع کردم به یاد گرفتنش و اسفند سال آخر دانشگاه بود که کلاسهای ویالن را آغاز کردم.
آهنگهای انگلیسی که دوم دبیرستان شروع شد, شعر و همه را کنار زدند و جا برای هیچچیز دیگری نگذاشت.
نوشتن به عنوان نامههای عاشقانه و یا فن فیکشن این دوروبر میپلکید که من به مهندسیها نگاه میانداختم که کدام کمتر فنی است و تا آن را دنبال کنم. مهندسی آب بد نبود, آن درس آب شیمی سال اول دبیرستان را از بر بودم. کربنها و الماس جالب بودند ولی شیمی فقط به این قشنگی و جالبی نیست. من از همهی اینها فقط جلدش را دوست داشتم, نه خود کتاب را.
معماری به نظر پر از رنگ, شکل و هندسه بود. از طراحی و چیدمان هم خوشم میآمد. طاقهای نقش جهان و آثار قدیمی واقعا حیرت انگیزند. معماری هم جز هنرهاست و درسهای دو سال اولمان و اسم دانشکدهمان که هنر و معماری بود و آن لوازم رنگی باعث میشد رشتههای دیگر بهمان حسودی کنند. احساس میکردم بیستسالگی را در مشتم دارم. تا اینکه درسهای واقعیاش شروع شدند. تا آن موقع با اینکه من همیشه آخرین نفری بودم که ایدهی حجمی کارم به ثمر میرسید, مشکلی نداشتم. ولی از آن به بعد تمام آن دنیایرنگی و هنری, رفت توی اتوکد که باید خط بکشی و ضخامت تعیین کنی و آن را جابهجا کنی. آن صفحهیسیاه و آنچهارخانههایش به تو میفهماند که در هزارتویی تا ابدگیر افتادهای.
شعر نوشتن را ولی میدانم دقیقا از کی شروع شد. اولین تابستان دانشگاه بود؛ فکر کردم بد بشود هم به جایی برنمیخورد. هنوز هم این را نمیدانم که شعر دقیقا چیست, ولی میدانم که آن تابستان مسیرش را آغاز کردم.
عکاسی هم هنر جالبی است که وقتی راه میروی, چشمت دنبال قابهای مختلفی باشد که وسط راه بایستی و زاویهی دوربینت را تنظیم کنی و سوژهات را شکار کنی.
فتوشاپ را هم تازه شروع کردهام, به نظرم به عنوان کار و شغل این از بقیه بهتر است. حداقلش که کار با رنگهاست.
من همیشه دنبال هنر بودهام. و ساعتها کارکردن با اتوکد هنر نبود. حالا اصلا هنر چیست که آن کارکردنها هنر نبودند؟
باید اصلا کتاب هنر چیست تولستوی را بخوانم و از چند هنرمند هم این سوال را بپرسم.
اما فعلا هنر؛ از نظر من؛ تلفیق آزادی و خلاق بودن است. خود واقعیات را با دستان هنر نشان بدهی تا بفهمی که تمامت چقدر قشنگ زیر نور طلایی هنر میدرخشد.
هنر, شاید همهجایش ویدیوهای مانتاژشدهی پینترست نباشد. بعضی اوقات همهچیز را زیر سوال میبری و هیچچیزی خوب پیش نمیرود. اما پایان روز اگر انجامش ندهی, روحت را آنقدر به سمتش خودش میکشاند که اگر به موقع جوابش ندهی, صدای فریاد کمکش همهی زندگیات را فرا خواهدگرفت.
همهی اینها را باید مینوشتم که بفهمم همهشان نقشههای شکستخوردهی من در پردهی دوم هستند تا بالاخره درسم را یاد بگیرم و با ایده و دید بهتری در پردهی سوم به مبارزه با غول آخر بروم.
آخرین دیدگاهها