اصلا اینطوری نمیشود, باید هرچند وقت یکبار بیایم و همینجوری فقط حرف بزنم؛ مثل ولاگ یوتیوبرها.
البته چنل تلگرامم هست اما آنجا فقط جمله مینویسم و عکس میذارم؛ مثل توییتر. با این تفاوت که مثل فضای توییتر, آزاردهنده نیست.
الآن هم مثل بقیهی نوشتههای این سبکیام, چند موضوع بدون موضوع دارم. اگه نوشتههای قبلی را خوانده باشید, میدانید چه میگویم. آنقدر که اصلا نمیدانم از مجا شروع کنم.
از تلاشهایی بگویم که چقدر سخت است به خیلی چیزها اهمیت ندادن. مثل این:
:خب اگه نشه, چی؟
+اگه شد, چی؟
:ازکجا انقدر مطمئنی که اومدی اینجا؟
+دوسش دارم.
:ولی کسی که نوشته هاتو نمیخونه. مطمئنی اصلا تو مسیر درستی؟
+این کار, صبر زیادی لازم داره.
:چرا بقیه پس خوشحالو موفقن؟ همیشه کار میکنن و چرخشون میچرخه؟
+از کجا میدونی آخه؟ تو که تو زندگی بقیه نیستی. همه روزای خوبو بد دارن.
: تو داری خودتو گول میزنی. تو آدم این کار نیستی. خودت هیچی نداری. به تو این کارا نیومده.
+این فقط یک روز بده. همین. نه یک مسیر اشتباه.
:من یه نشونه میخوام.
+دوست داشتن کارای بقیه؛ طوری که سینما و موسیقی همه چی رو از یادت میبرن؛ رنگهای خیره کننده. اینا همشون نشونن. اصلا مگه صدات نمیکنن؟
:چرا. ولی من میترسم.
+منم میترسم. ولی شجاع بودن, نترسیدن نیست. ترسیدن و انجام دادنه.
:فردا یه روز تازست. مگه نه؟
+همیشه.
آخرین دیدگاهها