امروز برای اولین بار تنهایی به سینما رفتم. همیشه فکر میکردم آدم تنهایی که تفریح نمیرود. باید یکی باشد که بعد از فیلم با او صحبت کنی.
البته تنهایی هم تجربهی خوبی بود؛ فیلماش را خیلی دوست داشتم. سینمایاش را هم همین طور. این عکس دیوار کناری همان سالنی است که آنجا فیلم “ملاقات خصوصی” ساختهی “امید شمس” را دیدم.
نمیخواهم فیلم را نقد و تحلیل کنم؛ آنقدری که سینما را دوست دارم, به همان اندازه دانشی ندارم. فقط میخواستم شما همان دوستی باشید که بعد از فیلم با او حرف میزنم. یا کسی که میپرسد “خب چه جوری بود؟ بهت خوش گذشت؟”
نمیخواهم غمگینش کنم. اصلا بهم انگیزهی نوشتن فیلمنامه داد. فکر میکنم خوب باشد یکی دو ماه یک بار سری به سینما بزنم و هر بار یک جا را انتخاب کنم.
البته چون سانس عصر رفته بودم بعدش نمیتوانستم قدم بزنم و بهش فکر کنم و در دفترم در کافهای جایی درموردش بنویسم. دفعههای بعد کمی زودتر میروم. برای وقتهایی که دلم میگیرد روشی عالیست.
با این نوشتنم هنوز خالی نشدم, بعد از اتمام فیلم خیلی دلم میخواست بروم و از یکی تشکر کنم یا اینکه به یکی بگویم خیلی فیلم را دوست داشتم ولی به جایش برگشتم و سوار اسنپ شدم و آمدم خانه. بعدش هم بیمعطلی دست و رویم را شستم و پشت میزم نشستم تا برایتان بنویسم که چقدر احساس زنده بودن میکنم.
اینکه چقدر عاشق سینما هستم و چقدر تمام صحنههای فیلم را دوست داشتم, همهچیز غیر قابل پیشبینی بود و الکی اتفاقی نیفتاد. بعدش تعریف کنم که چقدر شخصیتهایش بینظیر, شخصیتهای خاکستری دوست داشتنی اش را. با آن دیالوگ هایشان که در سرم میپیچد.
مرا لبهی صندلیام نگه داشتند؛ نگرانشان شدم و امیدوارم بودم حالشان خوب شود.
دارم به تئاتر هم فکر میکنم. البته که وقتی رفتم حتما میآیم و برایتان تعریف میکنم که چگونه گذشت.
آخرین دیدگاهها