یک تیپ از داستانهای عاشقانه وجود دارد که قهرمان با ویژگیهای مثبت بارز به شخصیتی علاقه دارد و تا آنجا که از تمام شخصیتش میفهمیم این است که او فقط چهره و اندام زیبایی دارد. در این نوع از داستانها قهرمان, تمام راه را میدود و این در حالی که معشوقش قدمی به جلو برنمیدارد.
این رفتار معشوق همیشه به این دلیل نیست که جواب او منفی است؛ چون همراه عاشق میشود و از اینکه کسی برای او از خودگذشتگی میکند و همهجا در نقش نجاتدهندهاش حضور دارد لذت میبرد که گاهی با این سوال تکراری و کلیشهای عاشق را متعجب میکند که “چرا این کارها را برای من انجام میدهی؟” یا “واقعا حاظر بودی که خودت را به خطر بیندازی, چرا؟” یا بدترینشان که “چرا مرا دوست داری؟”
پایان این تیپ از داستانها عموما “پایانی خوش” است که معشوق متوجه عاشق میشود و حاظر میشود با او باشد. در حالی که عاشق هیچگاه از اینکه او فقط گیرنده است, شکایتی ندارد و بدون توقع به او خدمت میکند.
این نوع از داستان, حاصل ایده و تصور قدیمیای از عشق است که باید یک طرف عاشقپیشه و طرف دیگر معشوقی زیبا باشد که نیازی ندارد شخصیتی داشته باشد؛ زیرا وظیفهی عاشق دوستداشتن معشوق است و این ماهیت عشق است که با درد همراه است.
هر چند که در دنیای امروزه این گونه از روابط, سمی شناخته می شود که از عاشق سوءاستفاده میشود در حالی که او هم لایق دوستداشته شدن است و اگر این را میدانست به جای دوستداشتن کسی که برایش ارزش خاصی قائل نمیشود؛ اول خودش را دوست میداشت.
تصویر رابطهی رمانتیک امروزه تغییر کرده است و تعریف رابطه ی ایدهآل رابطه ای است که هر دو شخص همدیگر را آن طور که هستند بپذیرند و سعی نکنند دیگری تغییر بدهند و نسبت به نقاط ضعف و زخمهای یکدیگر مهربان و بردبار باشند. در دهههای اخیر که پول میز رستوران به دو قسمت تقسیم میشود دیگر خواستن یک بادیگارد بیست و چهار ساعته نه تنها رمانتیک نیست بلکه میتواند یک جور توهین هم به حساب بیاید.
به طور کلی همواره داستانهایی برجسته میشوند که رابطهی دو شخصیت اصلی را تا حدودی مساوی و دوطرفه نمایش دهند که حتی هردویشان به افراد بهتری تبدیل میشوند که میتوان به رابطهی باشکوه آقای دارسی و الیزابت در رمان قرن هجدهمی جین آستین اشاره کرد.
آخرین دیدگاهها