این روزها و هنر

نمی‌خوام نوشته‌هایم تبدیل به نصیحت بشوند. می‌خواستم این‌جا جایی باشد تا راحت بتوانم هر چه را که می‌خواهم در آن منتشر کنم و همه‌اش فکر نکنم که این نوشته را بقیه دوست خواهند داشت یا نه.

از حال این روزها که بخواهم بگویم, اولین بار در عمرم من هفت فروردین در اتاق خودم هستم. شده بود به دلایل مختلفی چند روزی زودتر از سیزده‌به‌در برگردیم خانه, ولی نه نصفه‌ی تعطیلات. همین چند سال پیش امکان نداشت از این مسئله خوشحال بشوم و اصلا و ابدا حاضر نمی‌شدم به این زودی با کرمانشاه خداحافظی کنم ولی الآن حتی فکرم هم آن‌جا, جا نمانده و از دیروز که برگشتیم, گوشه به گوشه‌ی اتاقم را مرتب کردم و کارهای عقب مانده‌ام را لیست کردم و برای‌شان وقت گذاشته‌ام که انجام‌شان بدهم.

روزهای اول فردورین که نه؛ ولی الآن حس خوبی به سال جدید دارم که اصلا هم ربطی به نوروز ندارد؛ خودم تصمیم گرفته‌ام که تلاشم را بیش‌تر کنم.

سال گذشته اصلا خوب نگذشت؛ چندین ماهش را با زجر گذرانم و هر کاری که می‌کردم برای فرار از روبه‌رو شدن با آن احساس بود که البته چیزی را به جایی پیش نبرد.

قرار است برنامه‌ای به اسم “ماندگار” که چند روز پیش از تلویزیون پخش شد را ببینم که در مورد موسیقی فیلم‌های قدیمی است و این فکر را در سرم انداخت که فیلم‌های قدیمی ایرانی را به لیست فیلم‌هایم اضافه کنم.

یکی از کارهایم برای فروردین رفتن به سینما است؛ آن هم تنهایی. قبلا چند وقت پیش امکان نداشت تنهایی رستوران, کافی شاپ و یا حتی خرید لباس بروم.حالا هم که همه‌ی آن کارها را تنهایی انجام داده‌ام و تجربه‌های بدی هم نبودند می‌خواهم تنهایی سینما و تئاتر هم بروم. نمی‌دانم چرا من که چندین سال است در تهران زندگی می‌کنم هیچ وقت تئاتر نرفته‌ام. شاید این ماه و یا تا تعطیلات تمام نشده و تهران خلوت است بروم.

وقت آن رسیده که خودم را حسابی در هنر غرق کنم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *