کرمانشاه

این چند روز که درکرمانشاه هستم و وقت زیادی برای نوشتن نمی‌ماند, تصمیم گرفته‌ام نوشته‌های قدیمی‌ام منتشرکنم.

اول برای‌تان از کرمانشاه می‌نویسم. البته تمام تصویر من از این‌جا بدون اتفاقات سال گذشته, کامل نمی‌شود ولی چون مطمئن نیستم که آماده باشم برای‌تان و البته اول از همه برای خودم بازگویش کنم, پس فقط خاطرات و گذشته‌های دور می‌ماند که برای‌تان بنویسم.

حس اهل جایی بودن, برایم کاملا واضح نیست. من در یک‌جا بزرگ نشده‌ام. کرمانشاه به دنیا آمدم و تا قبل از تهران دو شهر دیگر بندرعباس و همدان هم زندگی کردیم. ولی تنها جایی که هیچ وقت عوض نمی‌شد, کرمانشاه بود.

همان طور که هربار که به بندرعباس می‌رفتیم, از پنجاه کیلومتری‌اش باد گرمش شروع می‌شد؛ کرمانشاه هم از نزدیکی‌اش نسیم خنک همیشگی‌اش و درختان کاج شروع می‌شدند. آن موقع من و برادرم درست سرجای‌مان می‌نشستیم و کیف‌های‌مان را مرتب می‌کردیم و به منظره‌ی بیرون خیره می‌شدیم و تابلوها را نگاه می‌کردیم تا کیلومترها را بشماریم.

هنوز هم دقیقا نمی‌توانم تشخیص بدهم که چه قدر علاقه‌ام از به این شهر به اقوام بود وچه‌قدر به‌ خود محیط.

ولی همه‌چیز به شهری بسیار کوچک در غرب کرمانشاه ختم می‌شود, که همه‌ی خصوصیات یک‌شهر کوچک را دارد؛ سنتی, پر از باغ و درخت‌های قدیمی, خانه‌هایی که قدمتشان به پنجاه‌سال هم می‌رسد که بعضی از آن‌ها قمستی‌شان بازسازی شده است و جمعیتی که بعضی‌شان تو را می‌شناسند ولی تو هیچ‌وقت ندیدی‌شان.

و از مهم تر نسیمی که آن‌جا می‎وزد, خاطرات صدها بلکه هزاران‌نفر را به مشام‌شان می‌رساند.

طوری که در کودکی عاشقش هستی چون تعطیلات در آن‌جا همه چیز آزاد است و نوجوانی و جوانی سنت‌هایش دست‌وپاگیرت می‌شوند و هم‌چنان می‌دانی بعدا دلت برای این شهر تنگ خواهد شد؛ چرا که چه بخواهی چه نخواهی بخشی ابدی از تو را تعریف می‌کند.

نمی‌دانم سال جدید چگونه خواهم بود و این که چه قدر رابطه‌ی شکر آب شده‌مان بهتر خواهد شد. حتی نمی‌دانم, این روزها هم اصلا می‌توانم از این شهر لذت ببرم یا نه. شاید بتوانم چند روز همه چیز را رها کنم, شاید هم مجبور شوم بیشتر با همه‌چیز مواجه شوم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *