انتشار دم عیدی

فردا, بیست و هفتم اسفند, قرار است برای ده روز مسافرتی به کرمانشاه برویم. که تا پایان تعطیلات نیست؛ چون پدرم باید چند روزی از عید را سرکار برود, پس برمی‌گردیم. البته اینجوری بهتر است؛ خوب نیست آن‌قدرها هم از کارهای‌مان دوربمانیم.قوم و خویش همگی آنجا هستند و زمان انگار با سرعت یک کودک دبستانی که تازه به مدرسه می‌رود و شعر می‌خواند, می‌گذرد.

برای همین هم, قرار بود چند متن آماده داشته باشم تا آن‌جا فقط آپلود کنم. ولی هیچ چیزی ننوشتم. این نوشته هم شاید فقط کفاف امروز را داد.

باید اعتراف کنم این‌ حقیقت که احدی در حال حاظر این نوشته‌ها را نمی‌خواند, خیلی بیشتر از این‌که ناراحت‌کننده باشد, آزادانه‌ است. معلوم است که فرق بزرگی بین تنهایی رقصیدن در اتاقت و رقصیدن در بین جمع خانواده وجود دارد.

یادم است دوسه‌سال پیش که قرار بود نوشته‌هایم را در اینستاگرام منتشر کنم,(و چه تجربه‎ی بدی هم بود) اولش با خودم فکر کردم, این یعنی بقیه هم آن‌ها را می‌خوانند. انگار که دلت بخواهد معروف شوی و بعدش فکر کنی خب این یعنی همه مرا خواهند شناخت و این اصلا جالب نیست.

وقتی به آینده‌ی نویسندگی‌ام به فکر می‌کنم, به قسمت تمجید و جایزه‌ها و حتی پول درآوردنش فکر نمی‌کنم. به این فکر می‌کنم که چون خیلی در کارم حرفه‌ای شده‌ام حالا می‌توانم با هنرمندهای محبوبم کار کنم و می‌توانم به جای اینکه فقط در خیال باشد بروم به‌شان بگویم:

” نظرت درباره‌ی این نقش چیست؟ آن را می‌خواهی؟ البته هنوز ننوشتمش ولی فقط برای تو مناسب است. این هم قرارداد نیست, فقط می‎خواهم بدانم حاظری یکی دو سال دیگر هم‌چنین چیزی را بازی کنی؟”

یا کلی مکامله‌هایی شبیه به این. به نظرم خیلی جالب و هیجان‌انگیز خواهد بود اگر بتوانم برای هنرمندی ایمیل بزنم, “الآن کارت را دیدم و خیلی لذت بردم؛ ممنونم.”

به نظرم این؛ خود لاکچری خواهد بود.

حالا بین خودمان باشد ولی برای عید که دارد می‌آید خیلی نگرانم, دلم می‌خواهد به نوشتن و آپلود کردن ادامه بدهم و برای این‌که بخواهم جواب بدهم خب برای شغل چه کار کردی و چرا وزنت این‌قدر بالا رفته و چیزهای دیگر اصلا آماده نیستم. به هیچ عنوان.

به هر حال بعدا برای‌تان بیشتر از کرمانشاه می‌نویسم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *