جسله‌ی هم‌نوازی

چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش در همان آموزشگاه موسیقی‌ای که کلاس‌هایش را شرکت می‌کنم یک جلسه‌ی هم‌نوازی داشتیم.

دقیق مثل شما, من هم نمی‌دانستم منظورشان چیست. در سالن انتظار آموزشگاه, که کلاس‌ها اطرافش قرار دارند, پیانو را گذاشتند و ما هم روبه‌رویش نشستیم.

من چیزی برای ارائه نداشتم. یعنی استاد موسیقی‌ام گفت که فقط بیا و گوش بده.

ابتدا استاد, از هارمونی و ریتم در موسیقی گفت که برایم خیلی جالب بود و با دقت گوش کردم. بعد از به من گفتند تو هم که کلاس ویالن میایی, پس بیا و این ویالن را بگیر. تعجب کردم ولی بیش‌تر از آن نگران بودم؛ آخر من هیچ وقت در هیچ جایی ویالن ننواخته‌ام. البته چرا یک‌بار بود؛ چند ماه پیش, وقتی مهمان‌های زیادی داشتیم, به من اصرار کردند که ویالنت را بیاور و چیزی بنواز. آن روزها بالای ده روز بود که ویالنم را حتی از جلدش بیرون نیاوردم. (اگر ساز نمی نوازید باید بگویم که حتی سه‌روز تمرین نکردن هم خیلی فاصله میندازد, چه برسد به ده‌پانزده‌روز.)به هر حال روزهای خوبی نبود و الان که فکر می‌کنم برای این اصرار می‌کردند که می‌خواستند حالم را بهتر کنند.

بگذریم.

ویالنی که آموزشگاه به من داد, بالشتک نداشت. (بالشتک, وسیله‌ای است که پشت ویالن به آسانی نصب می‌شود که ویالن راحت روی شانه قرار بگیرد؛ چون بدون آن ویالن خیلی لیز می‌خورد و سرت را هم باید خیلی پایین بیاوری و البته از درد ترقوه هم نگویم.)

هرطور که بود, سعی کردم با گروه هماهنگ شوم, ویالنیست ها من و دو‌دختر دیگر بودیم, که هر دوی‌شان شاگرد یک معلمی بودند که آن‌جا بود خیلی عالی ویالن می‌نواخت؛ آن‌قدر که خیلی سخت بود که به نواختنم دقت کنم و بهش گوش ندهم. تازه تمرکز هم سخت‌تر شد وقتی قرار بود استاد موسیقی‌ام شعری بخواند, طوری که نواختن‌مان آهنگی باشد. این‌طوری که ابتدا ویالن‌ها که من نفر دوم بودم, تک‌به‌تک و هرکدام بعد از یک “میزان” شروع به اضافه‌شدن می‌کردیم بعد از ما نوبت گیتار و بعد از پیانو بود. آخر سر هم استادمان با کاخن(خودم هم دقیقا نمی‌دانم چیست ولی طبلی مکعبی شکل است که برای نواختن روی آن می‌نشینند) شروع کرد به خواندن. سختی تمرکز این‌جا بود که فعلش آن مصراع را من پیشنهاد داده‌بودم.

خیلی ذوق داشتم, در حالی که تلاش می‌کردم روی ویالنم تمرکز کنم تا هم هماهنگ با بقیه و هم هم‌گام با ریتم بنوازم؛ دلم می‌خواست بتوانم به موسیقی گوش بدهم؛ شاید هیچ‌کس نمی‌تواند به موسیقی گوش بدهد و بعدا آن را می‌شوند. مانند فیلم ساختن که آخر سر همه فیلم را می‌بینند و به جز تدوین‌گران و کارگردان و احتمالا تهیه‌کننده کسی نمی‌داند فیلم چطور شده است.

این است که اهمیت ندادن به نتیجه را به حد اعلاء می‌رساند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *