وقتی هشتساله بودم و تمرینهای جملهسازیهایم را انجام میدادم, آنقدر برایم هیجانانگیز بود که تصمیم گرفتم نویسنده بشوم.
البته درست است که جایی در سالهای دبستان و راهنمایی روحیهی هم نوع دوستیام گل کرد و میخواستم دکتر بشوم, ولی انشاء نوشتن و کتاب خوندن برایم زمان طلاییای بود. تا اواخر راهنمایی زیاد کسی اهمیت نمیدهد که واقعا میخواهی چیکاره بشوی. اگه موقعی که دهدوازدهسالت است بگویی که عاشق گربه هستی و میخواهی خانهای گربهها را داشته باشی تا هر وقت که دلت خواست بتوانی کنار گربهها باشی, ایدهات خلاقانه محسوب میشود؛ ولی وقتی به پانزده شانزده سالگی برسی, باید رشتهای انتخاب کنی که شغلی داشته باشد. ریاضی, تجربی یا انسانی. تو که حفظیاتت خوب است, برو تجربی یا انسانی. اگه هم معدلت بالا باشد که ریاضی برایت بهتر است.
در مورد بقیهی گزینهها هم با چشمغره مواجه میشوی که یعنی چه که میخواهی آیندهات را خراب کنی؟ نمیدانم چند نوجوان وجود دارند که در پانزدهشانزدهسالگیشان میتوانند به خودشان اعتماد کنند یا حتی به اندازهی کافی خودرأی هستند که به پدر مادرشان اعلام کنند این تصمیم من است و این منم که باید برایش تلاش کنم و زندگیام را بسازم. پس تمام گزینهها را به من نشان بدهید؛ ولی من قطعا جزءشان نبودم.
در مورد دبیرستان همین قدر بهتر است بنویسم که پدرم باید دو تا مدرک دیپلم ریاضی داشته باشد یکی سال شصتو هفت و یکی هم سال نودو پنج.
هیچچیز هنگام انتخاب رشتهی دانشگاه بهتر نشد که بدتر شد؛ چرا که هرچه نگاه کردم دیدم رشتههای انتخابیام, مهندسیهای خشک و بیروح هستند. مهندسی برق, عمران, نفت, پزشکی, صنایع غذایی و شیمی. فقط آنجا معماری بود که آنموقع بنظر میآمد به هنر شبیه باشد.
(این ماجرای من و هنر هم خودش داستان جدایی دارد, که بعدا حتما تعریفش میکنم.)
حقیقت زندگی ولی متفاوتتر و البته خیلی بزرگتر و ترسناکتر است از اینکه پدرمادرت دقیقا برایت چه میخواهند. بعد از دانشگاه که فشار زندگی ناگهانی متنقل میشود روی شانههای خودت و میشنوی خب الان یه کاری بکن دیگر. بدتر از آن هم این است که میخواهند رویت حساب کنند.
حالا تو بیست و خوردهای سالت است, با یک مدرک بهدردنخور و بدقوارهی متعفن که یه گوشه افتاده است, هیچ معلوم نیست این وسط شغل چه میشود که تو الان اصلا چه داری که بخواهی از آن پولی هم دربیاری. اینَطوری این سوال که چرا اصلا شبیه بیستسالهها, تو اوج جوانیت از زندگیات لذتی نمیبری و پرشور نیستی, اصلا جایش نیست که پرسیده شود.
باز هم نمیدانم چند تا بیست ساله هستند که احساس میکنند این بهترین زمان زندگیشان است و از تمام تصمیمات گذشته که میرساندشان به وضعیت الان زندگیشان راضی هستند, ولی من قطعا جزءشان نیستم.
آخرین دیدگاهها