من، یاسمن

  1. بیست‌و‌پنج سالم تمام شده است.
  2. من نوشتن در بین نور شمع و ریسه‌های نور داخل یک شیشه همراه با دلستر و موسیقی آرام را دوست دارم.
  3. من وقتی با لپ‌تاپ دارم تایپ می‌کنم ، این فکر به من چیره می‌شود که در چند سال آینده هستم و این شغل من است.
  4. من آن‌قدر در آینده و گذشته و به نوعی دیگر هپروت سیر می‌کنم که مجبور می‌شوم برای این‌که کمی فکرها آرام بگیرند، بنویسم‌شان.
  5. من دختر ساکت و کم حرفی هستم.
  6. من عاشق مکالمه‌های طولانی و فلسفی هستم که آخرش می‌پرسیم “واقعا چرا ما این‌جاییم؟”
  7. من از سریال و فیلم دیدن آن‌قدر لذت می‌برم که تا چند روز بعدش با شخصیت‌هایش زندگی می‌کنم.
  8. من چند وقت است از این‌که دبیرستان رشته ریاضی فیزیک و دانشگاه مهندسی معماری خواندم، عصبانی نیستم.
  9.  من از نورا سید در کتاب خانه نیمه‌شب یاد گرفتم که حسرت‌هایمان زندگی بهتری را از ما ندزیده‌اند.
  10. من دبیرستان آرزوهای خیلی بزرگی داشتم که به مرور زمان کوچک شدند و حالا نمی‌دانم این افسردگی است یا بزرگ شدن.
  11. من به تازگی با یکی از دوستان قدیمی‌ام آرام قطع رابطه کرده‌ام و این مرا آن‌قدر ناراحت نمی‌کند.
  12. من هرشب به خودم می‌گویم زود بخوابم ولی هرشب زود دیر می‌شود.
  13. من فکر می‌کنم بچه‌ها خیلی شیرین و جالب هستند.
  14. من از هیچ رنگی بدم نمی‌آید.
  15. من در یک کارگزاری بیمه کار می‌کنم.
  16. من اصلا همکارم را دوست ندارم که اصلا خوب نیست چون فقط یک همکار دارم.
  17. من هر روز دو تا سه ساعت در مسیر رفت و برگشت به کار هستم و این زمان را آهنگ یا پادکست گوش می‌دهم یا کتاب می‌خوانم.
  18. من شش ماه است که مشغول به کار هستم که در این زمان پنج کتاب فقط در مسیر رفت و برگشت خوانده‌ام.
  19. من می‌گویم از شغل موردعلاقه داشتن دست کشیده‌ام و کار، کار است ولی شب‌ها می‌نویسم؛ شاید هنوز امید دارم.
  20. من مدت زیادی برای تسکین درد روحی غذا و خوراکی می‌خوردم که پس از مدتی دیگر کار نکرد.
  21. من شعر نوشتن را دوست دارم.
  22. من جدیدا در یک چالش صد روزه تصمیم گرفته‌ام با ترسم مواجه شوم و صد روز شعر فارسی بنویسم.
  23. من ابتدا می‌خواستم برای این چالش روزی پنجاه صفحه شعر بخوانم که آن‌قدر مرا جلب نکرد تا که این ایده به ذهنم رسید.
  24. من دارم دلستر به جای نوشیدنی اسکاچ، موقع نوشتن می‌نوشم.
  25. من نوشتن با قهوه را به همه‌ نوشیدنی‌ها ترجیح می‌دهم.
  26. من وقتی با دوستانم حرف می‌زنم رازهایی را فاش می‌کنم که خودم هم نمی‌دانستم وجود دارم و امیدوارم با نویسندگی هم همین رابطه را داشته باشم.
  27. از نتایج معلوم، من اصلا خودم را نمی‌شناسم.
  28. من به توصیف‌های نامتعارفم مثل این غذا مزه‌اش حمله‌ای است، یواشکی افتخار می‌کنم.
  29. من تقریبا هیچ‌گاه از صبح زود بیدار شدن لذت نبرده‌ام و بعید می‌دانم نظرم عوض شود.
  30. من فکر می‌کنم بیست و پنج سالگی عدد بالا و در عین حال پایینی است.
  31. من عادت دارم وقتی همه چیز آرام و ساکت است بدون این که بدانم کی و چطوری به اتفاق‌های وحشتناک و ناگهانی فکر کنم و خیلی زود مغزم مرا متقاعد می‌کند که شاید درست باشند.
  32. من خیلی اوقات احساس دوست داشتنی بودن نمی‌کنم.
  33. من کتاب‌های نخوانده زیادی دارم که به من زل می‌زنند تا عذاب وجدان بگیرم.
  34. من اغلب شلخته و فراموشکار هستم.
  35. من در اینستاگرام به خودم احساس بدی پیدا می‌کنم. انگار که من همه‌چیز را اشتباه و کم انجام می‌دهم.
  36. من عاشق موسیقی هستم و دوست دارم آهنگ‌های موردعلاقه‌ام را بخوانم ولی هیچ سازی بلد نیستم.
  37. من مدتی ویالن تمرین می‌کردم ولی متوجه شدم و ساز من نیست و در آهنگ‌های موردعلاقه‌ام جایی ندارد.
  38. من دبیرستان دائم عصبانی بودم و الآن بعد از ده سال بخاطر ندارم چرا؛ که این تاسف برانگیز است.
  39. من در کرمانشاه به دنیا آمده‌ام.
  40. من در چهار جای مختلف ایران یعنی کرمانشاه، بندرعباس، همدان و تهران زندگی کرده‌ام.
  41. من در نوجوانی رویا مهاجرت به غرب را داشتم ولی حالا علاقه‌ام را از دست داده‌ام.
  42. من سیزده ساله که بودم دوست داشتم پزشک عمومی و بازیگر و فیلم‌نامه نویس و کارگردان بشوم.
  43. من زمانی آن‌قدر شیفته‌ی انگلستان بودم که دوست داشتم آن‌جا که رفتم به اولین کسی که دیدم بگویم که لهجه‌اش را خیلی دوست دارم.
  44. من دبستان که بودم، خیلی کتاب می‌خواندم؛ نمی‌دانم که چگونه از دستش دادم.
  45. من وقتی که چهارده ساله و خیلی غمگین بودم، شعرهای حافظ را می‌خواندم؛ برای همین پدرم برایم یک دیوان حافظ جیبی گرفت که هنوز هم آن را در قفسه‌ام دارم.
  46. من تعداد دفعاتی که مچ پای چپم پیچ خورده را دیگر نمی‌شمارم.
  47. من در تختم یک خرس عروسکی دارم که شب‌ها آن را بغل می‌کنم و می‌خوابم.
  48. من دوستان اندکی دارم که ارتباط کمی با همه‌شان دارم.
  49. من منتظر یک باران شدیدی هستم زیرش قدم بزنم و سپس بدوم و با دوستی بخندم.
  50. من یک دفتر و خودکار جدید گرفتم تا همه‌اش را صرف تمرین نوشتن کنم.
  51. من مادرم را یک سال و نیم پیش از دست دادم.
  52. من تا حالا این موضوع را تا به حال در اینترنت عنوان نکرده‌ام.
  53. من پدر و برادرم زندگی‌ می‌کنم و گاهی اوقات برای چند ثانیه این را فراموش می‌کنم.
  54. من به محض این‌که کسی جواب تلفنم را نمی‌دهد، اولین حدسم این است که شاید اتفاق خیلی بدی برایش افتاده باشد.
  55. من از غذا خوردن لذت می‌برم ولی از آشپزی کردن نه.
  56. من پانزده ساله که بودم پدرم به من قول داد که اگر امتحان ریاضی ترم‌ را بیست بگیرم‌ برایم ویالن می‌خرد.
  57. من زود از یادگرفتن ویالن دست کشیدم و گفتم درسم واجب‌تر است. این یکی از حسرت‌های من بود.
  58. من و برادرم شش سال است که دیگر صمیمی نیستیم.
  59. من زیاد در این تصمیم مشارکت نداشتم.
  60. من الآن که دیگر عصبانی نیستم، تصمیم گرفتم رابطه‌‌مان را بهتر کنم.
  61. من نمی‌دانم باید تا کجا پیش بروم،‌ چون این جملات خیلی شخصی شدند.
  62. من موهای مجعد قهوه‌ای خیلی تیره و پوست کاراملی و چشم های قهوه‌ای دارم.
  63. من نوجوان که بودم، از این ترکیب متنفر بودم. فکر می‌کردم که همه‌ جایش ناقص و اشتباه است. موهایم به‌ اندازه‌ی کافی سیاه و فر نیستند و چشم‌هایم باید رنگی می‌بود و پوستم روشن تر.
  64. من برای همین ایرادهایی که فکر می‌کردم زیاد اهل آرایش یا عمل‌های زیبایی نبودم، چون آن‌ها را نمی‌شود تغییر داد. اما همه به من می‌گویند دختر ساده‌ای هستم.
  65. من برای تفریح در خیابان انقلاب قدم می‌زنم و کتاب‌ها را نگاه می‌کنم و سعی می‌کنم نخرمشان.
  66. من سیزده سالم بود که مادرم برای اولین بار سرطان گرفت.
  67. من در مورد این موضوع در جلسات روانشناسی هم حرف نزدم.
  68. من به آهنگسازی هم علاقه دارم و اگر بتوانم انجامش دهم خیلی خوب می‌شود.
  69. من از دخترعمویم در مورد قیافه‌ام پرسیدم و او گفت معمولی‌ام و این تنها تعریف از من در مورد زیبایی حساب می‌شود.
  70. من سعی می‌کنم خیلی به این موضوع اهمیت ندهم ولی گاهی برایم خیلی پررنگ می‌شود‌.
  71. من در مترو اگر مشغول به کاری نباشم، حوصله‌ام سر می‌رود و کلافه می‌شوم.
  72. من در بیشتر سال‌های زندگی‌ام برای شب یلدا و دو روز بعدش تولدم اشتیاق داشتم.