- بیستوپنج سالم تمام شده است.
- من نوشتن در بین نور شمع و ریسههای نور داخل یک شیشه همراه با دلستر و موسیقی آرام را دوست دارم.
- من وقتی با لپتاپ دارم تایپ میکنم ، این فکر به من چیره میشود که در چند سال آینده هستم و این شغل من است.
- من آنقدر در آینده و گذشته و به نوعی دیگر هپروت سیر میکنم که مجبور میشوم برای اینکه کمی فکرها آرام بگیرند، بنویسمشان.
- من دختر ساکت و کم حرفی هستم.
- من عاشق مکالمههای طولانی و فلسفی هستم که آخرش میپرسیم “واقعا چرا ما اینجاییم؟”
- من از سریال و فیلم دیدن آنقدر لذت میبرم که تا چند روز بعدش با شخصیتهایش زندگی میکنم.
- من چند وقت است از اینکه دبیرستان رشته ریاضی فیزیک و دانشگاه مهندسی معماری خواندم، عصبانی نیستم.
- من از نورا سید در کتاب خانه نیمهشب یاد گرفتم که حسرتهایمان زندگی بهتری را از ما ندزیدهاند.
- من دبیرستان آرزوهای خیلی بزرگی داشتم که به مرور زمان کوچک شدند و حالا نمیدانم این افسردگی است یا بزرگ شدن.
- من به تازگی با یکی از دوستان قدیمیام آرام قطع رابطه کردهام و این مرا آنقدر ناراحت نمیکند.
- من هرشب به خودم میگویم زود بخوابم ولی هرشب زود دیر میشود.
- من فکر میکنم بچهها خیلی شیرین و جالب هستند.
- من از هیچ رنگی بدم نمیآید.
- من در یک کارگزاری بیمه کار میکنم.
- من اصلا همکارم را دوست ندارم که اصلا خوب نیست چون فقط یک همکار دارم.
- من هر روز دو تا سه ساعت در مسیر رفت و برگشت به کار هستم و این زمان را آهنگ یا پادکست گوش میدهم یا کتاب میخوانم.
- من شش ماه است که مشغول به کار هستم که در این زمان پنج کتاب فقط در مسیر رفت و برگشت خواندهام.
- من میگویم از شغل موردعلاقه داشتن دست کشیدهام و کار، کار است ولی شبها مینویسم؛ شاید هنوز امید دارم.
- من مدت زیادی برای تسکین درد روحی غذا و خوراکی میخوردم که پس از مدتی دیگر کار نکرد.
- من شعر نوشتن را دوست دارم.
- من جدیدا در یک چالش صد روزه تصمیم گرفتهام با ترسم مواجه شوم و صد روز شعر فارسی بنویسم.
- من ابتدا میخواستم برای این چالش روزی پنجاه صفحه شعر بخوانم که آنقدر مرا جلب نکرد تا که این ایده به ذهنم رسید.
- من دارم دلستر به جای نوشیدنی اسکاچ، موقع نوشتن مینوشم.
- من نوشتن با قهوه را به همه نوشیدنیها ترجیح میدهم.
- من وقتی با دوستانم حرف میزنم رازهایی را فاش میکنم که خودم هم نمیدانستم وجود دارم و امیدوارم با نویسندگی هم همین رابطه را داشته باشم.
- از نتایج معلوم، من اصلا خودم را نمیشناسم.
- من به توصیفهای نامتعارفم مثل این غذا مزهاش حملهای است، یواشکی افتخار میکنم.
- من تقریبا هیچگاه از صبح زود بیدار شدن لذت نبردهام و بعید میدانم نظرم عوض شود.
- من فکر میکنم بیست و پنج سالگی عدد بالا و در عین حال پایینی است.
- من عادت دارم وقتی همه چیز آرام و ساکت است بدون این که بدانم کی و چطوری به اتفاقهای وحشتناک و ناگهانی فکر کنم و خیلی زود مغزم مرا متقاعد میکند که شاید درست باشند.
- من خیلی اوقات احساس دوست داشتنی بودن نمیکنم.
- من کتابهای نخوانده زیادی دارم که به من زل میزنند تا عذاب وجدان بگیرم.
- من اغلب شلخته و فراموشکار هستم.
- من در اینستاگرام به خودم احساس بدی پیدا میکنم. انگار که من همهچیز را اشتباه و کم انجام میدهم.
- من عاشق موسیقی هستم و دوست دارم آهنگهای موردعلاقهام را بخوانم ولی هیچ سازی بلد نیستم.
- من مدتی ویالن تمرین میکردم ولی متوجه شدم و ساز من نیست و در آهنگهای موردعلاقهام جایی ندارد.
- من دبیرستان دائم عصبانی بودم و الآن بعد از ده سال بخاطر ندارم چرا؛ که این تاسف برانگیز است.
- من در کرمانشاه به دنیا آمدهام.
- من در چهار جای مختلف ایران یعنی کرمانشاه، بندرعباس، همدان و تهران زندگی کردهام.
- من در نوجوانی رویا مهاجرت به غرب را داشتم ولی حالا علاقهام را از دست دادهام.
- من سیزده ساله که بودم دوست داشتم پزشک عمومی و بازیگر و فیلمنامه نویس و کارگردان بشوم.
- من زمانی آنقدر شیفتهی انگلستان بودم که دوست داشتم آنجا که رفتم به اولین کسی که دیدم بگویم که لهجهاش را خیلی دوست دارم.
- من دبستان که بودم، خیلی کتاب میخواندم؛ نمیدانم که چگونه از دستش دادم.
- من وقتی که چهارده ساله و خیلی غمگین بودم، شعرهای حافظ را میخواندم؛ برای همین پدرم برایم یک دیوان حافظ جیبی گرفت که هنوز هم آن را در قفسهام دارم.
- من تعداد دفعاتی که مچ پای چپم پیچ خورده را دیگر نمیشمارم.
- من در تختم یک خرس عروسکی دارم که شبها آن را بغل میکنم و میخوابم.
- من دوستان اندکی دارم که ارتباط کمی با همهشان دارم.
- من منتظر یک باران شدیدی هستم زیرش قدم بزنم و سپس بدوم و با دوستی بخندم.
- من یک دفتر و خودکار جدید گرفتم تا همهاش را صرف تمرین نوشتن کنم.
- من مادرم را یک سال و نیم پیش از دست دادم.
- من تا حالا این موضوع را تا به حال در اینترنت عنوان نکردهام.
- من پدر و برادرم زندگی میکنم و گاهی اوقات برای چند ثانیه این را فراموش میکنم.
- من به محض اینکه کسی جواب تلفنم را نمیدهد، اولین حدسم این است که شاید اتفاق خیلی بدی برایش افتاده باشد.
- من از غذا خوردن لذت میبرم ولی از آشپزی کردن نه.
- من پانزده ساله که بودم پدرم به من قول داد که اگر امتحان ریاضی ترم را بیست بگیرم برایم ویالن میخرد.
- من زود از یادگرفتن ویالن دست کشیدم و گفتم درسم واجبتر است. این یکی از حسرتهای من بود.
- من و برادرم شش سال است که دیگر صمیمی نیستیم.
- من زیاد در این تصمیم مشارکت نداشتم.
- من الآن که دیگر عصبانی نیستم، تصمیم گرفتم رابطهمان را بهتر کنم.
- من نمیدانم باید تا کجا پیش بروم، چون این جملات خیلی شخصی شدند.
- من موهای مجعد قهوهای خیلی تیره و پوست کاراملی و چشم های قهوهای دارم.
- من نوجوان که بودم، از این ترکیب متنفر بودم. فکر میکردم که همه جایش ناقص و اشتباه است. موهایم به اندازهی کافی سیاه و فر نیستند و چشمهایم باید رنگی میبود و پوستم روشن تر.
- من برای همین ایرادهایی که فکر میکردم زیاد اهل آرایش یا عملهای زیبایی نبودم، چون آنها را نمیشود تغییر داد. اما همه به من میگویند دختر سادهای هستم.
- من برای تفریح در خیابان انقلاب قدم میزنم و کتابها را نگاه میکنم و سعی میکنم نخرمشان.
- من سیزده سالم بود که مادرم برای اولین بار سرطان گرفت.
- من در مورد این موضوع در جلسات روانشناسی هم حرف نزدم.
- من به آهنگسازی هم علاقه دارم و اگر بتوانم انجامش دهم خیلی خوب میشود.
- من از دخترعمویم در مورد قیافهام پرسیدم و او گفت معمولیام و این تنها تعریف از من در مورد زیبایی حساب میشود.
- من سعی میکنم خیلی به این موضوع اهمیت ندهم ولی گاهی برایم خیلی پررنگ میشود.
- من در مترو اگر مشغول به کاری نباشم، حوصلهام سر میرود و کلافه میشوم.
- من در بیشتر سالهای زندگیام برای شب یلدا و دو روز بعدش تولدم اشتیاق داشتم.